کتاب های موفقیت چه می گویند؟
1 ـ این روزها کمتر کتابفروشی را میتوانید
پیدا کنید که لااقل یکی دو قفسه از قفسههایش را به کتابهای «موفقیت»
اختصاص نداده باشد. این خوب است یا بد؟
2 ـ کتابهای
ترجمه شده «موفقیت» را که ورق بزنید، میبینید محتوای بیشترشان از دو حال خارج
نیست:
یا آمدهاند
کمکمان کنند هر چه زودتر پولدار شویم
یا آمدهاند
اعتماد به نفسمان را بالا وبالا و بالاتر ببرند.
3 ـ کتابهایی که سنگفرش خیابانها
را در برابر چشمان ناباورمان طلا میکنند و پُرِمان میکنند از تلقین ،
به این معنا که موفقیت همهجا هست و فقط کافیست دستمان را دراز کنیم تا به چنگمان
بیفتد، واقعا دارند به ما خدمت میکنند یا خیانت؟ آیا جواب این سؤال در جوامع
مختلف، متفاوت نیست؟
4 ـ به سؤال بالا در سه جامعه مختلف
فکر کنید: جامعه اول که فرصتهای شغلی فراوان دارد و کمی تا قسمتی هم شایستهسالار
است، جامعه دوم که از این دو ویژگی، بهره مختصری دارد و جامعه سوم که از این دو
ویژگی بیبهره است.
5 ـ کسی که در جوامع دوم و سوم زندگی
میکند و ناموفق است و جویای موفقیت، پس از دچار شدن به آن تلقینهای طلایی بند سوم،
چه کار میتواند بکند جز اینکه خود را بیشتر و بیشتر سرزنش کند و اعتماد به نفساش
را لهتر و مچالهتر؟
6 ـاما روحِ حاکم
بر تمام کتابهای نسل جدید «موفقیت» دو نگرش کاملا متفاوت دارد: نوع اول تلقینگرایی و مواجههای با چشمان کاملا بسته را تقویت میکندو نوع دوم
عقلگرایی و
مواجهه عالمانه با مسائل و مشکلات دنیای مدرن را.
نکته بعدی که می
خواهیم قبل از شروع بحث خوب به آن فکر کنید در مورد سایت ها و کتاب های آموزش
بازاریابی و امثال آن است. "با اعتماد به نفس کامل در چشمان مشتری زل بزنید و
از مزایای کالا یا خدماتتان دفاع کنید" ، نکته اینجاست که اگر فروشنده از
کارآمد بودن کالا یا خدمات مورد معامله، مطمئن نباشد آیا این کار او مفهومی به جز
کلاهبرداری و ریاکاری دارد؟
در کتابهای مربوط
به موفقیت، موفقیت تحتتأثیر شخصیت است و شخصیت هم تصوری است که دیگران از یک شخص
دارند و در روابط اجتماعی، این انسانهای دیگرند که باید درباره فرد نظر بدهند و
شخصیتش را بسازند. با این پیشفرضها، فرد به طور طبیعی مجبور میشود تأثیر خوبی
روی آدمها بگذارد
تا آن شخصیتی را که شایسته موفقیت است، برای خودش دست و پا کند. برای دستیابی به
چنین هدفی هم عمدتا از دو شیوه استفاده میشود:
اول، روابط عمومی و
دوم، گرایش ذهنی مثبت
استفان کاوی معتقد
است که تمام متون نوشتهشدۀ «موفقیت» در آمریکا در طول 200 سال اخیر را میشود به
دو دوره تقسیم کرد: دوره 150 ساله اول و دوره 50 ساله دوم. بیشترِ مطالب مربوط به
موفقیت در 50 سال اخیر، مطالبی هستند سطحی، لبریز از توجه به تصاویرِ اجتماعی
و صرفا راهکارهایی برای اصلاحات سریع و آنی. که با عبارت «اخلاقیاتِ شخصیت» شناخته می شوند.
در مقابل، تقریبا تمام
مطالب 150 سال نخست موفقیت، بر موضوعی متمرکز شده بود که میتوان آن را «اخلاقیاتِ مَنِش» خواند:
تأکید بر ویژگیهایی مانند درستی، تواضع، خویشتنداری، شهامت، عدالت، صبر، سختکوشی،
سادگی و بالاخره این قانون طلایی که هر چیزی را که برای خودت نمیپسندی، برای
دیگری هم نپسند. یعنی مفاهیمی که دقیقا پهلو به پهلوی اخلاق می زنند. صبر، در
اخلاقیاتِ منش، حرف اول را میزند. یعنی نمیشود شب خوابید و صبح به محض بیدار شدن
با تغییری بزرگ در زندگی مواجه شد.

کتاب های نوع اول
که با دسته بندی «اخلاقیات شخصیت» معرفی شدند با شعارهایی چون «مثبت
بیندیشید» «فقط لبخند بزنید تا کائنات، روی خوش به شما نشان دهد» «بخواهید
تا اتفاق بیفتد» و ... دارای مطالبی هستند سطحی، لبریز از توجه به تصاویرِ اجتماعی
و صرفا راهکارهایی برای اصلاحات سریع و آنی.
به عبارتی
راهکارهای این نوع از کتاب ها، تسکیندهندههایی هستند که صرفا به درد مشکلات فوری
و اضطراری میخورند و گاهی نیز موقتا این مشکلات را حل میکنند، اما
مشکلات مزمن و نهفته را همچنان دست نخورده به حال خود رها میکنند تا به عفونت
ادامه دهند و مجددا بارها و بارها به شکلهای گوناگون نمایان شوند. در اخلاقیات
شخصیت، ریا ، تزویر و مداخله، موج میزند. فرد میخواهد تأثیر بگذارد و دیگران را
به خودش علاقهمند کند، اما در حقیقت، او خودش چنین آدمی نیست. این یک نقش است که
شخص، بازیگرش شده و این یعنی یعنی نقاب.
تمرکز بر تاکتیک،
مانند درس خواندن شب قبل از امتحان است. شاید گاه از عهده آن برآییم، حتی شاید
نمره خوبی بگیریم، اما اگر در آینده هم زمانی برای فراگیری واقعی آن مطلب اختصاص
ندهیم هیچ گاه بر آن موضوع یا درس تسلط نخواهیم یافت و ذهنی تعلیم یافته نیز به
دست نخواهیم آورد.
در کوتاه مدت در یک نظام اجتماعیِ
غیر طبیعی مانند مدرسه ، شاید بتوان قواعد ساخته و پرداخته انسان را آموخت و به
نحوی با مسائل کنار آمد. در ارتباطات انسانی کوتاه مدت نیز شاید بتوان با استفاده
از «اخلاقیاتِ شخصیت» از طریق جاذبه و مهارت و تظاهر به امور مورد علاقه دیگران
کار را پیش برد و تاثیری خوشایند بر مخاطبین گذاشت. شاید بتوان از فنون آسانی که
به درد برخوردهای کوتاه مدت می خورد استفاده کرد. اما ویژگی های فرعی به تنهایی
نمی توانند در
روابط طولانی مدت ارزش پایداری داشته باشند.
تنها یک نیکیِ ذاتی و اساسی است که میتواند به این تکنیکها جان دهد.
آیا هیچ گاه اندیشیده اید که چقدر
مضحک خواهد بود هنگامی که در بهار نکاشته و تابستان را به غفلت گذرانده اید،
بخواهید در پاییز به نیت برداشت محصول شتابزده کار کنید؟
شما هر قدر در هنگام برداشت، مثبت
اندیش باشید و با اعتماد به نفسِ بالا تلاش کنید، اگر در مراحل کاشت و داشت محصول،
اقدامات لازم را انجام نداده باشید نتیجه ای نخواهید گرفت.
کشت و کار دارای نظامی طبیعی است.
باید بهای آن را پرداخت و فرایند آن را طی کرد. همواره هر آنچه را می کارید درو می
کنید و راه میانبری وجود ندارد. این اصل نهایتا در مورد روابط انسانی نیز صدق می
کند. این ها نیز نظام هایی طبیعیند که بر قانون کشت و کار اتکا دارند.
نهایتا اگر یکپارچگی
ظاهر و باطن، وجود نداشته باشد، زورآزمایی هایِ زندگی، چهره راستین آدمی را نمایان
می سازد و شکستِ رابطۀ انسانی جایگزین موفقیت کوتاه مدت می شود.
قضیه این نیست که یکی از اینها بد
است و آن دیگری، خوب. داستان از این قرار است که هر کدام از اینها را باید در جای
خودش بگذارید تا جواب بدهد و اگر خارج از جای خودش بخواهید از آنها استفاده کنید،
همه چیز به هم میریزد. مسئله این است که یکی از اینها اصلی است و آن دیگری فرعی،
ولی هر دو لازماند
استفان کاوی معتقد است که: عظمت، دو
شاخه دارد: اصلی و فرعی
او تأکید میکند که برای کسب عظمت
اصلی، باید به اخلاقیات منش پرداخت و البته «اخلاقیات شخصیت» هم به عنوان مکمل،
سودمند و حتی ضروری هستند، فقط یادمان باشد که :
«اخلاقیاتِ شخصیت»
فرعَند و «اخلاقیاتِ منش» اصل
اگر بخواهیم با استفاده از این فرعیها
روی دیگران اثر بگذاریم، فقط ممکن است در کوتاه مدت موفق باشیم.
البته برعکساش هم درست است؛ یعنی
اگر فرد منش والایی داشته باشد، اما فاقد مهارت های ارتباطی باشد، باز هم ضربه
خواهد خورد ولی چون این ضربه را از یک عنصر فرعی میخورد، بلای زیادی سرش نمیآید.
آنچه هستیم بلیغ تر و رساتر از آن
چیزیست که به زبان می آوریم. بسیاری از صاحبان عظمت فرعی (افرادی که فقط در سایه
استعدادهاو تکنیک های ارتباطی و بدون زیر ساخت های هویتی، پررنگ شده اند) فاقد
عظمت اصلی یا نیکیِ منش هستند. و دیر یا زود، این فقدان در همه روابط دراز مدتِ
آنها خواه در رابطه با همکار یا همسر یا دوست یا فرزندی نوجوان که دوران
بحرانی زندگیش را می گذراند بُروز خواهد کرد. منش آدمی به گویاترین وجه سخن می
گوید. امرسون چه نیک گفته است که :« آنچه هستی چنان در گوش هایم فریاد می زند که
نمی توانم آنچه را می گویی بشنوم».
کوشش برای تغییر دادن گرایش های
بیرونی و رفتارهای ظاهری، اگر نتوانیم برداشت های اصلی
(پارادایم ) را که منشاء بروز رفتارهای ماست تغییر دهیم در دراز مدت
موثر واقع نمی شود. هر قدر سعی کنیم شکل ظاهری رفتارهایمان را تغییر
دهیم تا زمانی که تغییر اساسی در نگرش ما( پارادایم شیفت ) به زندگی صورت نگرفته، نمی تواند پل عبور مطمئنی
پیش روی ما قرار دهد.
تغییر دادن
و تغییر کردن و زندگی مؤثر و موفقیت و ... باید عادتمان بشود و هیچ راه میانبُری
ندارد. باید واقعا و عمیقا بخواهیم که اتفاق مثبتی در درونمان بیفتد و از روشهای
«اخلاقیات منش» و در ادامه از «اخلاقیات شخصیت» به عنوان مکمل استفاده کنیم.
انسان، لایههای متعددی دارد. موفقیت و زندگی بهتر، باید از عمیقترین لایههای
وجودی انسان سرچشمه بگیرد. یک تغییر اساسی باید از درون به بیرون اتفاق بیفتد.
کتابهای موفقیتی هم که روزبهروز بیشتر میشوند، میتوانند مؤثر باشند، مشروط بر
اینکه آن عنصر اصلی فراموش نشود. صبر لازم است و زحمت کشیدن.
خیلیها از عرق
ریختن و زحمت کشیدن فرار میکنند و به خاطر همین است که بازار کتابهایی که از
موفقیتهای فوری حرف میزنند، داغداغ است
مطالب مرتبط: